قسمتی از کتاب باج گیری عاطفی این جا چه خبر است؟ چرا بعضیها به ما این احساس را میبخشند که «من دوباره بازنده شدم. همیشه تسلیم میشوم. احساس واقعیام را ابراز نکردم. چرا هرگز نمیتوانم منظورم را بیان کنم. چرا هرگز نمیتوانم از حق خودم دفاع کنم». ما میدانیم که همیشه به تله میافتیم. میدانیم که احساس درماندگی و نارضایتی به سراغمان میآید. و میدانیم آنچه را میخواهیم، به خاطر جلب رضایت دیگران از دست میدهیم. اما نمیدانیم چه باید بکنیم. چرا برخی از افراد میتوانند ما را از لحاظ عاطفی استثمار کنند و به ما احساس بازنده بودن ببخشند؟
افرادی که همواره ما را وادار به تسلیم میکنند، استثمارگران ماهری هستند که هر زمان به خواستههایشان میرسند، خودشان را به ما کاملا نزدیک میکنند، و اگر به خواستههایشان نرسند، دست به تهدید میزنند و یا ما را زیر بار سنگینی از گناه مدفون میکنند. به نظر میرسد که چنین افرادی برای استثمار ما برنامهریزی کردهاند، حال آن که در اغلب موارد از اعمال خود ناآگاهند. در واقع بسیاری از آن ها افراد شیرین و رنجکشیدهای به نظر میرسند که اصلا قصد تهدید کردن ما را ندارند.
معمولا یک شخص خاص -همسر، پدر یا مادر، خواهر یا برادر، و یا دوستمان- ما را آن چنان مصرانه به زنجیر استثمار میکشد که فراموش میکنیم آدم بزرگسالی هستیم، و اگرچه در بسیاری از موارد دیگر زندگیمان افراد موفقی هستیم، در کنار این افراد احساس عجز و بیکفایتی میکنیم.