فاصله ها از میان برداشته شده اند و حال و گذشته در هم آمیخته اند : اما حسینای مسحور شده با زلفی آشفته ایستاده است ، اما نه بر پله های شهرداری که در ذهن نوشافرین؛ دکتر معصوم طناب دار حسینا را می بافد و با قنداق موزر به مغز نوشافرین می کوبد ؛ سرهنگ در پیمودن پله های ترقی از شیراز به سنگسر می افتد ؛ ملکوم آلمانی در کار ساختن یک پل بزرگ از کوه پیغمبران به کافرقلعه است ؛ و سروان خسروی در پی آن است که همه کوچه های شهر به خیابان خسروی ختم می شوند.اما همه یک داغ به پیشانی دارند؛همان که سال بلوا را آغاز می کند . همان که همه ناچار به انتخابش بوده اند.و مقصر کیست وقتی بازی و بازیگر یگانه نیست؟