قلم را دانایان مشاطه ملک خواندهاند و سفیر دل، و سخن تا بیقلم بود چون جان بیکالبد بود و چون به قلم بازبسته شود با کالبد گردد و همیشه بماند، و چون آتشیست که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد نگیرد و چراغ نشود که ازو روشنایی یابند... و نخست کسی که دبیری بنهاد طهمورث بود ـ و مردم اگر چند باشرف گفتارست، چون به شرف نوشتن دست نداد ناقص بود چون یک نیمه از مردم (=آدم). زیرا که فضیلت نوشتن است فضیلتی سخت و بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد، زیرا که ویست که مردم را از مردمی به درجه فرشتگی رساند و دیو را از دیوی به مردمی رساند و دبیری آنست که مردم را از پایه دون به پایه بلند رساند، تا عالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود، و همچنان مردمان به فضیلت سخن از دیگر حیوانات جدا گردد و بریشان سالار شود. دین ایزد جل ذکره که به پای میبود، و مملکت که بر ملک نظام گیرد؛ به قلم میگیرد...