جو گلدبرگ با پنهان کردن اجساد غریبه نیست. در ده سال گذشته، این مرد سیواند ساله چهار جسد را دفن کرده که همگی تلفات جانبی تلاشهای او برای رسیدن به عشق بودهاند. حالا دارد به لسآنجلس، شهر فرصتهای تازه، میرود و تصمیم دارد گذشتهاش را پشت سر بگذارد. در هالیوود، جو به راحتی با دیگر جوانهای تازه به دوران رسیده جور میشود. در کتابفروشی کار میکند، و با همسایهی خبرنگارش رابطه دارد. اما نگرانی دربارهی گذشتهاش آزارش میدهد. مشکل جسدهای پنهان شده این است که تا ابد پنهان باقی نمیمانند. مثل افکار تاریک دوباره ظاهر میشوند، تکثیر میشوند و جو را تهدید به نابودی چیزی میکنند که بیشتر از همه به دنبالش است: عشق واقعی، و وقتی عشق را در اتاق تاریکی پیدا میکند، بیش تر از هر زمان دیگری برای پنهان کردن رازهایشان تلاش میکند. جو نمیخواهد عشق جدیدش را آزار بدهد. میخواهد تا ابد با او باشد، اما اگر او از کارهایی که جو انجام داده با خبر شود، شاید جو چارهی دیگری نداشته باشد.