توضیحات :
کلنل مثل هر آدم دیگری که زیاد خورده باشد نتوانست خواب راحتی داشته باشد من روی تخت پایین طاق باز خوابیدم و با خودم فکر کردم میتوانم راحت کلاسهای صبح را فراموش کنم و به خوابیدن ادامه بدهم؛ ولی عقاب ساعت هشت صبح و با ه نقه به در ما را از خواب بیدار کرد همین طور که به پهلو چرخیدم در را باز کرد و وارد شد و نور شدید صبح همراهش وارد اتاق شد. گفت: «باید برین سالن ورزش چشمهایم را تنگ کردم و به سایه ی بدن عقاب و تصویر ضد نورش توی چهارچوب روشن در نگاه کردم که به خاطر نور شدید خورشید چشم را اذیت میکرد افتاده بودیم اضافه کرد: «همین حالا و همان موقع بود که فهمیدم کارمان ساخته است. گیر تعداد گزارشهای پیشرفت بچه ها بیش از حد زیاد بود در مدتی خیلی کم مقدار زیادی نوشیدنی خورده بودیم اصلا چرا باید دیشب هم جشن میگرفتند؟ احساس میکردم هنوز طعم دیروز را حس میکنم تپه ی توت فرنگی دود سیگار... و توی دلم گفتم اخراجم .نکن من تازه بهش نزدیک شده م. عقاب که انگار داشت جواب دعاهای مرا میداد گفت نگران نباشید. توی هیچ دردسری نیفتادید؛ ولی باید همین الان برید سالن ورزش صدای غلتیدن کلنل توی تخت طبقه ی بالا را شنیدم گفت چی شده؟» عقاب گفت: «اتفاق وحشتناکی افتاده و بعد هم در اتاق را بست. کلنل همین طور که روی زمین نشسته بود و شلوار جین پایش میکرد گفت یکی دو سال پیش هم همچین اتفاقی افتاد.... اون موقع که زن دکتر هاید مرد. فکر کنم حالا دیگه نوبت خود پیر مرد شده باشه مرد بیچاره دیگه این اواخر براش نفسی نمونده بود. سرش را گرفت بالا و با چشمهای پف کرده و قرمزش به من نگاه کرد و بعد خمیازه کشید.