درباره کتاب
در نگاه اول نقد و بررسی انتروپوسین بررسیهای یک تا پنجستارهای از واقعیتهای دوران حیات بشر روی زمین است. اما در دورانی که مواجهه با حقیقت ناتوانی بشر در مقابل بیماریهای همهگیر، دوباره محدودیتها و حیطهی قدرت انسان را به ما نشان میدهد، شنیدن حکایت گذشتهی انسان، که بهترین نشانهی آیندهی آن نیز هست، از زبان و با دیدگاه خاص داستانسرای زبردستی مانند جان گرین امیدی ژرف به ما میدهد. این امید همراه با شواهد و مدارک علمی و ارجاعات تاریخی برای آیندهی دردسترس و ممکن بشر است، نه امیدی واهی و مثبتاندیشانه. البته جان گرین از گفتن حقایق تلخ عملکرد بشر روی زمین خودداری نمیکند و این دیدگاه جامع به خواننده کمک میکند دنیایی که بزرگی و غیرقابلپیشبینیبودن ظاهریاش ترسناک است، به جایی کمی کوچکتر و دنجتر بدل شود.
اگر دقیقتر نگاه کنیم جان گرین بهزیبایی و در کنار صحبتکردن از تاریخ انسانسالاری زمین، ما را با زیروبم زندگی خودش نیز آشنا میکند. در این کتاب با جنبههایی از شخصیت، زندگی و دیدگاههای او آشنا میشویم که بیشترشان را نمیشود در شبکههای اجتماعی او و برادرش دید. این کتاب راه خوبی برای شناختن جان گرین واقعی است. او دربارهی نسبتدادن نادرست برخی ویژگیهای شخصیتهای رمانها به خودش گفته: «در نقد و بررسی انتروپوسین بالاخره تسلیم شدم و مستقیم از زبان خودم نوشتم… حالا درصد زیادی از کسانی که این کتاب را میخوانند با خالق کتابهایم هم آشنا میشوند!»
جان گرین نویسندهی پرفروش کتابهایی مانند در جستوجوی آلاسکا و خطای ستارگان بخت ما است. افتخارات متعدد او شامل مدال پرینتز، افتخار پرینتز و جایزهی ادگار است. جان دو بار فینالیست جایزهی کتاب لس آنجلس تایمز شده است و توسط مجلهی تایم بهعنوان یکی از ۱۰۰ فرد تأثیرگذار در جهان انتخاب شد. جان به همراه برادرش هنک، مجموعهی آموزشی آنلاین CrashCourse را با هم خلق کردند.
چیزی شبیه موعظه در مقالات گرین وجود دارد، زیرا او کنجکاوی و دانش را با اعتراف، شفقت و شوخطبعی مخلوط میکند و در میان هرجومرج تاریک زندگی بهدنبال درسهای روشنگر زندگی میگردد. ترکیب خاص کنایه و صداقت او را قادر میسازد که هم عالی و هم مضحک را بپذیرد. ـ بوکلیست
بخشی از کتاب
زندگی را زندگی کنید
عاشق این دنیا شدن به معنی نادیده گرفتن رنج ـ چه رنج انسانها و چه سایر موجودات ـ نیست. برای من عاشق دنیا شدن یعنی شب به آسمان نگاه کنم و بگذارم ذهنم در برابر آنهمه زیبایی و در میان فاصلهمان تا ستارهها شنا کند، یعنی بچهای را که گریه میکند بغل بگیرم، و در ماه جون درختان چنار را تماشا کنم که در حال برگ دادناند. وقتهایی که قفسهی سینهام درد میگیرد، نفسم تنگ میشود و اشک توی چشمهام جمع میشود، دلم میخواهد دیگر از آن احساس دست بکشم. میخواهم با تکیه به کنایه یا هر چیز اینچنینی از احساس کردن مستقیم فاصله بگیرم. همه میدانیم عاقبت عشق چیست. من ولی دلم میخواهد عاشق دنیا شوم و بگذارم عشقش غرقم کند. میخواهم تا وقتی زندهام هر چیز حسکردنی را حس کنم. سنداک مصاحبهاش را با کلماتی به پایان رساند که آخرین سخنان عمومی او در این دنیا هم بودند: «زندگی را زندگی کنید. زندگی را زندگی کنید. زندگی را زندگی کنید.»
و این کتاب تلاش من برای زندگیکردن زندگی است.