من به گربه ها فکر می کنم (شمیز،رقعی،برکه خورشید)

کد شناسه :38938
من به گربه ها فکر می کنم (شمیز،رقعی،برکه خورشید)

 

درباره‌‌ی من به گربه‌ها هم فکر می‌کنم

در این سه چهار ماهی که از دوستی‌مان می‌گذشت هیچ حرکت بدی از او ندیده بودم به غیر از این‌که خودم سگ می‌شدم و پاچه می‌گرفتم. صبر و تحملش زیادی روی مخ بود. یک بار از او پرسیده بودم چرا مرا رها نمی‌کند و نمی‌رود سراغ دختر دیگری، دختری که فریاد نزند و بهانه نگیرد و از زمین و زمان گله نکند. گفته بود من هم مثل خودش زندگی پر از درد و رنجی داشته‌ام، بهتر می‌توانم با مشکلات بسازم. اما من حرفش را قبول نداشتم، درد و رنج او چه بود غیر از این‌که مادرش را در نوجوانی از دست داد و پدرش به تنهایی خودش و خواهرش را بزرگ کرده و همه عمرش را گذاشت به پای آن‌ها. مثل من نبود که پدرم از دست حماقت‌های مادرم دق کرد و مرد و مرا میان بدبختی تنها گذاشت.

 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر