درباره کتاب
دختر پرتقالی کتابیست فلسفی برای کودکان.
کتابی که در عین سادگی همانند سایر آثار «گردر»، خواننده را با پیچیدگیهای فلسفه و شناخت ما از جهان همراه میسازد.
پسر پانزدهسالهای به نام جرج نامههای طولانی پدرش را از طریق مادربزرگ خود دریافت میکند، نکته اینجاست که پدر یازده سال قبل بر اثر بیماری صعبالعلاجی از دنیا رفته است.
دختر پرتقالی گفتوگوییست شاعرانه از پدر و پسری که در دو زمان مختلف زیستهاند
. روایت آشنایی پدر با دختر پرتقالی که بهصورت مرموزی تا انتهای نامهها برای پسرش نامکشوف باقی میماند و اصرار پدر برای شناخت فرزندش از خود که به گفتهی مادر، در دوران حیاتش بزرگترین دغدغه و اندوه پدر بوده است.
بخشی از کتاب
پدرم یازده سال پیش از دنیا رفت وقتی تنها چهار سال داشتم.
فکر میکردم دیگر هیچوقت هیچ چیزی دربارۀ او نخواهم شنید، ولی حالا داریم این کتاب را با هم مینویسیم.
اینها اولین سطرهای این کتاب هستند و من دارم این سطرها را مینویسم
، نوشتههای پدرم در ادامه میآیند. در واقع او بیشتر از من حرف برای گفتن دارد.
من مطمئن نیستم چقدر خوب پدرم را به خاطر بیاورم.
احتمالا تنها به این خاطر او را به یاد میآورم که بارها و بارها به عکسهایش نگاه کردهام.
تنها عکسی که خیلی خوب بهیاد میآورم، عکسی است که در آن با پدرم بیرونِ خانه در تراس نشستهایم و به ستارهها نگاه میکنیم.
در یکی از عکسها، من و پدرم روی مبل چرمی زردرنگ توی سالن نشستهایم. به نظر میرسد که پدرم مشغول تعریف داستان قشنگی برایم هست. ما هنوز هم آن مبل را داریم فقط پدرم دیگر روی آن مبل نمینشیند.
در عکس دیگری ما روی صندلی گهوارهای سبزرنگی در پاسیو لم دادهایم.
از وقتی پدرم مرد، آن عکس همان بیرون به دیوار است. من حالا روی همان صندلی سبز گهوارهای نشستهام. سعی میکنم روی صندلی تاب نخورم چون در حال نوشتن در یک دفتر یادداشت بزرگ هستم. بعدا همه اینها را در کامپیوتر قدیمی پدرم تایپ خواهم کرد...
نگه داشتن عکسهای قدیمی همیشه کار غریبی بوده است.
آنها متعلق به زمان دیگری به غیر از حالا هستند.
من در اتاقم یک قاب بزرگ از عکسهای پدرم دارم.
اینکه عکسهای کسی را داشتهباشی که حالا دیگر زنده نیست اصلا دلچسب نیست. ما چندتایی فیلم هم از پدرم داریم.
با اینکه پدرم صدای مردانه و زیبایی داشت، فکر میکنم گوش کردن به صدایش هم کمی ترسناک است.
شاید بهتر بود نگاه کردن به فیلمهای کسی که دیگر وجود ندارد یا حتی کسی که دیگر
با ما زندگی نمیکند ممنوع میشد، به نظرم درست نیست به زندگیِ مردهها سرک بکشیم.