فریداکلاین خیال می کند کارش با پلیس تمام شده ولی یک بار دیگر سر بازرس کارلسن سراغ او می رود.جسد پوسیده ی مردی در آپارتمان میشل دویس پیدا شده : زنی که در دنیای عجیب غریب روان پریشی اش گیر افتاده است.پلیس از هویت مرد خبر ندارد و نمی داند چطور از آنجا سر در آورده و چه بلایی سرش آمده است ، میشل هم چیزی نمی گوید.ولی کارلسن امیدوار است فریدا حقیقتی را که در اعماق ذهن پریشان میشل ، پنهان مانده ، کشف کند.فریدا با زحمت فراوان هویت جسد را کشف می کند رابرت پول همه کاره و هیچ کاره و کلاهبردار حرفه ای . ولی فریدا و کارلسن هر چه بیشتر در گذشته پول کندوکاو می کنند ، آمار بیشتری از قربانیان او به دست می آورند و انگیزه های بیشتری برای قتل پول پیدا می کنند.هم زمان سایه های شومی از گذشته خود فریدا به سراغش می آیند و یقه اش را می گیرند.فریدا و کارلسن سر د نمی آوردند چه کسی راست می گوید و چه کسی دروغ ولی می دانند دارند به قاتل نزدیک می شوند . قطعا هر کسی که پول را کشته عزمش را جزم کرده است تا قسر در برود و اگر کسی زیادی به او نزدیک شود همان سرنوشت شوم در انتظارش خواهد بود.