سرویس ارسال اکسپرس
جودی آبوت دخترکی یتیم و مهربان است که به رغم زندگی تلخش، بسیار شوخ و دوستداشتنی است و استعدادی هم در نوشتن دارد. روزی یکی از مقالات او را فردی با نام مستعار جان اسمیت میخواند و چون یکی از خیرین پرورشگاه بوده است تصمیم میگیرد که به عنوان قیمِ جودی، امکان تحصیل او را فراهم کند و اینگونه میشود که این دخترک یتیم و دوستداشتنی برای ادامهی تحصیل به دبیرستان یادبود لینکلن میرود.
همان شبی که جان اسمیت مقالهی او را میخواند جودی فقط لحظهای میتواند سایهی این مرد را ببیند که بلند و کشیده است و به همین دلیل به او لقب بابا لنگ دراز را میدهد.
بابا لنگ دراز فقط یک درخواست از جودی داشت و آن هم این بود که هر ماه نامهای برایش بنویسد و به دلیل همین درخواست نامههای صمیمانه و پر از احساس جودی در خصوص زندگی شخصی و تجربههای جدیدش خطاب به بابا لنگ دراز آغاز میشود. هر چه جودی بیشتر برای این خیر ناشناس مینویسد بیشتر تمایل به آشنایی با او را پیدا میکند و در نامههایش هم از این خواستهی خود میگوید اما نامهها همواره بیپاسخ میماندند.
جودی آبوت دو هماتاقی به نامهای سالی مکبراید و جولیا پندلتون دارد. او در طول داستان با این دو رابطهای صمیمانه برقرار میکند که این دوستی منجر به آشنایی با جرویس پندلتون میشود. زندگی جدید، دوستان جدید، جرویس پندلتون و… دست به دست هم میدهند تا اینکه در نهایت جودی از دخترکی یتیم به زنی مستقل تبدیل میشود و حتی عشق زندگی خود را پیدا میکند…