«دورترین کرانه (دریای زمین ?)» اثر ارسولا. ک. لوژوان (-????) سومین کتاب از مجموعه داستان تخیلی دریای زمین است . در این جلد در دریای زمین اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است. جادوگران در حال از دست دادن قدرت سحر و جادوی خود هستند و آهنگها و ترانهها در حال فراموش شدن. «آررن» شاهزاد? جوان جزیره «ان لاد» به دستور فرمانروا به جزیره خردمندان «رک» فرستاده می شود. او برای یافتن علت این وقایع به همراه جادوگر اعظم رک یعنی «گد» سفری طولانی را آغاز میکند و... در حیاطِ فواره، خورشید نخستین روزهای بهار از لابهلای برگهای تازه درختان زبانگنجشک و نارون میتابید و آب از میان سایه و روشن نور بالا میجست. چهار دیوار سنگی بلند حیاط را احاطه کرده بود. پشت آن دیوارها نیز اتاقها، تالارها، راهروها، گذرگاهها، برجها و سرانجام دیوارهای بیرونی سرای بزرگ رُک?قرار داشت که در برابر هر هجوم جنگی، زلزله یا حتی خود دریا تاب میآورد؛ زیرا نه فقط از سنگ، بلکه از جادویی باطلناشدنی ساخته شده بود. آخر، رُک جزیره خردمندان بود، جایی که جادوگری میآموختند؛ و سرای بزرگ مرکز اصلی و مدرسه جادوگری بود؛ مرکز سرا نیز حیاطی کوچک در دل دیوارها بود، آنجا که فوارهای بالا میجست و درختان همواره در معرض باران و آفتاب و نور ستارگان بودند. نزدیکترین درخت به فواره، درخت تیسی تناور بود که سنگهای مرمرین کف حیاط را با ریشههایش برآمده ساخته و ترکانده بود. رگههایی از خزهای سبز و روشن ترکها را پر کرده و چون شعاعهایی از میان چمنهای پیرامون حوض به اطراف پراکنده شده بود. پسرکی روی برآمدگی برساخته از مرمر و خزه نشسته بود و نگاهش مسیر سقوط آب فواره اصلی را دنبال میکرد. دیگر تقریبآ مردی شده بود، اما ظاهرش هنوز پسرمآب بود؛ اندامی باریک داشت، اما لباسی قیمتی به بر داشت. چهرهاش چنان ظریف و چنان ثابت بود که گویی آن را از مفرغی زراندود ریخته بودند. پشتسرش، شاید به فاصله پنج متر و در زیر درختان طرف دیگر حیاط که آخرین ردیف درختان چمنکاری وسط حیاط را تشکیل میداد، مردی ایستاده بود، یا شاید به نظر میرسید که ایستاده باشد؛ در آن بازی نور و سایه و در آن هُرم گرما به دشواری میشد تشخیص داد. اما بیگمان مردی آنجا بود، مردی با لباس سپید که بیحرکت ایستاده بود.