درباره کتاب
«چرا زنها صاف نمیایستند؟ وقتی خـودت شـبیه قـربانیها هسـتی، چـرا از اینکه مـردم با تو بدرفتاری میکنند، تعجـب میکنی؟»کفشهایش، رمانی بسیار سرگرمکننده و هیجانانگیز درمورد دوستی، قدرت زنان و خانواده است. جوجو مویز در این اثر، زندگی دو زن میانسال با شرایط و طبقات اجتماعی کاملا متفاوت را ترسیم میکند که یکی از آنها، پس از گمکردن کفشهایش در باشگاه، با شرایط سختی روبهرو میشود: شوهرش همهچیز را از او میگیرد و او را در کشوری غریب، تکوتنها میگذارد؛ و زن دیگر، که با پوشیدن آن کفشها، مسیر زندگی و شغلیاش تغییر میکند. این دو زن، در شرایط غیرعادی، به هم میرسند و دوستی عجیبی بین آنها شکل میگیرد.
بخشی از کتاب
نیشا دو بار وایتهورس دیگر را پیدا کرده و با آن کفشهای مزخرف، چندین کیلومتر در خیابانهای بدآبوهوای لندن پیادهروی میکند و در هر دو بار، به او میگویند که از کفشهای دزدیدهشده خبر ندارند و هیچکدام از کارمندان باری که دوربین مداربسته داشت، نمیدانستند که چطور فیلم را پخش کنند و گفتند: «وقتی مدیر اومد، میتونین دوباره برگردین.» دختری که توی بار کار میکرد، طوری شانه بالا انداخت که نیشا فهمید حتی مدیر هم از او بیتفاوتتر است. نیشا این دو شب اصلا نخوابیده و وقتی به بلایی که کارل سرش آورده بود، فکر میکرد، افکارش مغشوش میشد و ماتش میبرد و خشمش و تصمیمش برای بازپسگرفتن چیزی که حقش بود، بیشتر و بیشتر میشد.