پومتئوس زنجیرهای پاره شده را به کناری پرت کرد و زیر لب گفت: شاید اصلا در دنیای دیگری مخفی شدم! پرومتئوس ایزدی یونانی بود و همیشه در حال فرار. جرمش؟ دزدیدن آتش از زئوس و بخشیدن آن به انسانها. مجازاتش؟ پرندهای غول آسا جگرش را بیرون بکشد. ولی نه. در سال 1858 پرومتئون فرار کرد و به شهر من آمد. اما من کیام؟ ( چه قدر سؤال میکنی!) من یتیمام. شغلم؟ پولدارها را از شر ثروتشان خلاص میکنم. من و پرومتئوس خیلی زود با هم دوست شدیم...